جوان و عالم ...

جوان و عالم ...

جوانی نزد عالمی آمد و پرسید:من نمی توانم خودرا از نگاه کردن به دختران منع کنم،چاره چیست؟عالم نیز کوزه ای پر از شیر به او داد و به او توصیه کرد که کوزه را به سـلامت به جای معـیـنی ببرد. واز یـکـی ازشاگـردانش درخـواست کرد اگر شیر را ریخـت جلوی مردم او را کتک بزند.جوان نیز شیر را به سلامت به مقصد رساند. عالم از او پرسید چند دختر را در سر راهت دیدی؟جوان گفت: هیچ، فقط به فکر آن بودم شیر را نـریزم که مبادادر جلوی مردم کـتـک بخورم و خوار شوم.عالم گفت: این حکایت انسان مؤمن است که همیشه خداوند راناظر بر کارهایش میبیند و از روز قیامت و حساب بیم دارد.





:: برچسب‌ها: اخلاقی , ,
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
نویسنده : مهدي هستم
تاریخ : دو شنبه 11 اسفند 1393
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: